یکسال از نوشتنم در این وبلاگ میگذرد، یک سالی که سعی کردم آنچه در ذهن دارم با دیگران در میان بگذارم ، هر چند که بالای نود درصد نوشتهجاتم به صورت پیش نویس باقی ماند و افسوس در سالی که گذشت آنها را منتشر نکردم و گمان هم نکنم آنها را منتشر کنم. چون بعضی زمانها نه دلت به نوشتن راضی میشود نه به در میان گذاشتن نوشتههایت با دیگران ؛ زیرا خوشحال نیستی چون آن شرایطی که باید باشد نیست.حالا بعد از یک سال نخستین پستی را که در اینجا نوشتم منتشر میکنم «قسمتی از کتاب جای خالی سلوچ»
گاه عشق گم است؛
اما هست، چون نیستعشق مگر چیست؟
آن چه که پیداست؟نه، عشق اگر پیدا شد که دیگر عشق نیست. معرفت است. عشق از آن رو هست، که نیست. پیدا نیست و حس میشود. میشوراند ، منقلب میکند ، به رقص و شلنگ اندازی وامیدارد، میگریاند ، میچزاند، میکوباند و میدواند.
«جای خالی سلوچ - محمود دولت آبادی»
گاه عشق گم است؛
اما هست، چون نیستعشق مگر چیست؟
آن چه که پیداست؟نه، عشق اگر پیدا شد که دیگر عشق نیست. معرفت است. عشق از آن رو هست، که نیست. پیدا نیست و حس میشود. میشوراند ، منقلب میکند ، به رقص و شلنگ اندازی وامیدارد، میگریاند ، میچزاند، میکوباند و میدواند.
«جای خالی سلوچ - محمود دولت آبادی»