این ناول فارغ از آنکه جایزۀ ادبی "من بوکر۲۰۱۴" را از آن خود کرده، کتابی گیرا و بی همتاست. کتابی
که مرگ و عشق را با جادوی واژگان در کنار
هم قرار داده ، کتابی که شاید در آغاز چنگی
به دل نزند اما هرچه بیشتر جلو میرود شکلگیری کاراکترها و روند داستان بی همتا میشود و در پایان نه تنها دل را در تمنای عطش خود وا میگذارد بلکه عقل را
نیز مجنون خود میکند و به قول فرنگیها عقل را به سوی کاتاتونیکی عنان گسسته
رهنمون میسازد.
نام این کتاب برگرفته از عنوان یکی
از اشعار شعر هایکو ژاپنی (کوتاهترین گونه شعر در جهان) است که شاعر آن "ماتسوئو باشو" است.
شاید مضمون داستان و در واقع تم آن را در توضیحاتی کوتاه در حد چند واژه بتوان درلابه لای مفاهیم گستردۀ همانند : مرگ ، عشق ، نوامیدی ، ترس، رستگاری و تنهایی جستجو
کرد. گهگاه ترس بر این ناول مستولی میشود، جای که فلاناگان ، نویسندۀ استرالیایی
این ناول ، با تاثیرپذیری از داستان زندگی
پدرش به بازگویی داستان ساخت ریل راهآهن در میان تایلند – برمه درعمق جنگلهای "جاوا " در جنگ جهانی دوم میپردازد. بازگوییِ ترسی که سبب استیصال کامل بردگان استرالیایی در ساخت
این راه آهن شده است که این ترس با درایت خوب فلاناگان در چیدمان واژگان مناسب به مخاطب
نیز سرایت میکند و ذهنش را درگیر این واماندگی میکند.
این داستان حقهای کثیف را بازگو
میکند و آن تبدیل آنتاگونیست داستان به پروتاگونیست است و سپس فراموشی کامل
پروتاگونیست اصلی داستان در جامعۀ حاکم بر آن، که پر بیراه بیانگر روزگار
خودمان در عصر حاضر نیست؛ جایی که ضدقهرمانها با شانتاژ تبلیغاتی گسترده تبدیل به
اسطوره و قهرمان میشوند. چه در زنجیرۀ بزرگ جامعه و چه در حلقۀ کوچک دوستانه...!
نقل قول از کتاب :
"زندگی با نور شروع میشود،
با روشنایی، با دست پر مهر مادر. یک کودک شاید در بدترین شرایط نیززندگی شیرینی داشته
باشد. شاید برای یک کودک، گریستن یک مرد، یا مسخره باشد، یا تظاهری ابلهانه.اما زندگی، گریستن را به
ما یاد میدهد. آن هم به بدترین شکل ممکن."
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر