در این پست به ده کتاب
قابل تامل در زمینه فلسفه ابزورد و نیهیلیسم خواهم پرداخت. در واقع این کتابها ، ده
کتاب پرمعنا در این زمینه است که خواندهام.
کتابهای که به نظر من هرکدام به نوعی بازتاب انتظار ، تنهایی و ابراز وجود
بیهودۀ ما مردم در برابر جریان زندگی است.
فکر تلخی است زمانی که با تمام وجود خود در مییابیم که همۀمان بیهوده در انتظار
گودو هستیم. آیا ممکن است همۀ ما دچارسندروم کوتارد (Cotard Delusion ) شده باشیم و تنها با دهها
صورتک خود، به زندگی بی معنیمان ادامه
می دهیم ؟
۱۰ – بوف کور ، صادق هدایت
از
نظر من این کتاب از معدود آثار فارسی زبان است که هیچگاه نمیتوان از آن یک
معنی خاص استخراج کرد. هر کس فراخور فکر و پایۀ نقد خود میتواند پیامی از آن ، نه
به معنای رمز گشایی بلکه تاویل آن ، برداشت کند. شاید خیلیها بوف کور را براساس
دادهها و ترسیمی از ایماژ ذهنی هدایت، آن
را تنها اثری سورئال برشمارند ، ولی آنچنان که ذکر کردم اساس نقد، رمزگشایی منطق
نویسنده از چند چون نوشته نیست بلکه تنها تاویل آن است.
داستان
در واقع در سال ۱۳۰۹ خورشیدی در تهران نوشته میشود و سپس در سفری که هدایت با
کنسول ایران به هندوستان داشت در آنجا به صورت پلی کاپی منتشر میشود ، زیرا هدایت
در دورۀ قلدرمابانه رضا شاه ممنوع القلم شده بود که این امر در نسخه
دستنویس بمبئی در سال ۱۳۱۵ با مضمون
"طبع و فروش در ایران ممنوع است"
یاد آوری شده است. بوف کور دربارۀ مردی منزوی و تنها است که دربرگیرندۀ
بسیاری از نمادهای هذیان و روانپریشی اوست که تنهایی او در همان سطور آغازین
داستان آغاز میشود. البته بر طبق گفتۀ "یرواند آبراهامیان" در کتاب
ایران میان دو انقلاب ، زمانی که هدایت
این کتاب را نگاشته است ( و در برخی دیگر
در آثاراش پس از سال ۱۳۲۰ ) تا حدودی به
سوی اندیشۀ حزب توده گرایش داشته است که حزب توده جریان تاریک و سیاه حاکم بر این
داستان را نمادی از خفقان زمان رضا شاه میدانند.

فضای
مالیخولیایی ، روانپریشی و بدبینی داستان همانند آثار فرانتس کافکا بسیار بالاست
و شاید از توان خیلیها درک درست جریان حاکم بر آن ساخته نباشد. کتابی که ۱۴۴
صفحه بیشتر ندارد ولی برای فهم آن انرژی بسیاری از خواننده اش میگیرد، کتابی که
به قول حسین پاینده : "هیچ وقت با نگاه عقلانی بوف کور را
نخوانید چون سرتان به سنگ میخورد. هدایت در این رمان دقیقاً همان کاری را کرده است
که آندره برتون در دستورالعمل سورئالیستها نوشته است."
بوف
کور دنیایی بس عجیب دارد ، همانند دنیای ما؛ دنیایی پر از پارادوکس و دروغ و بی
اعتمادی که نتیجۀ همۀ این ها سبب تنهایی عینی و ذهنی بشر شده است، بشر یکه و تنها
و بیپشت و پناه که دیگر به هیچ چیز اعتماد ندارد. آدمی که شاید تکنولوژی چهرۀ او
را دگرگون کرده باشد اما همۀ این احساسات
ساختگی هستند و در اصل احساسات
باطنی انسان امروز همچنان دست نخورده
مانده و با آدم میمون بیست هزار سال پیش
تفاوتی نکرده و همان است که بوده است.
"«
من از بس چیزهای متناقض دیده و حرفهای جور به جور شنیدهام و از بس که دید چشمهایم
روی سطح اشیاء مختلف سابیده شده ، حالا هیچ چیز را باور نمیکنم- به ثقل و ثبوت
اشیاء ، به حقایق آشکار و روشن همین الان هم شک دارم – نمیدانم اگر انگشتهایم را
به هاون سنگی گوشۀ حیاطمان بزنم و از او بپرسم آیا ثابت و محکم هستی در صورت
جواب مثبت باید حرف او را باور کنم یا نه... ! »"
حتی
وقتهایی در زندگی به شکیات خودمان هم شک میکنیم ، کلاً به خود موضوع شک هم شک میکنیم:
"«
آیا آنچه که حس میکنم، میبینم و میسنجم سرتاسر موهوم نیست که با حقیقت خیلی فرق
دارد؟»"
اصلاً معنای حقیقت چه میتواند باشد که صدها هزار نفر در طول تاریخ بشر به
دنبال یافتن پاسخ آن بودهاند؟
"«
آیا سرتاسر زندگی یک قصه مضحک ، یک مثل باورنکردنی و احمقانه نیست ؛ آیا من افسانه
و قصه خودم را نمینویسم ؟ »"
البته
برجستهترین رمان مدرن فارسی را از دیدگاههای دیگر هم میتوان مورد واکاوی قرار
داد از جمله دید روانکاونۀ تقسیم ضمیرِ
باطنی راوی به سه بخش و یا جریان
هوشمندانۀ " نه من" داستان
که شاید کلید ورود به تفکر و دنیایی صادق هدایت باشد و یا قلم هوشمندانۀ سورئالیستی
و ... که البته قصد من تنها دید بنبست
فکری و ابزورد راوی در این داستان بود.