پرتره زایش ونوس در
اواخر سده پانزدهم میلادی توسط نقاش ایتالیایی ، ساندرو بوتیچلی کشیده شد، پرتره نقاشی که نمایانگر تغییر در تاملات فکری
مردم اروپا بود، تاملاتی که خواستار بازگشت اروپا به عصر کلاسیک یونان و روم بود،
عصری که دگراندیشان سعی کردند بر پایه
دوری از جهل، خرافات و دگم اندیشی رایج در اروپا بنا شود. دگم اندیشی و خرافاتی که
مسبب و پایگاه اصلی آن کلیسای فاسدِ آنزمانِ کاتولیک روم بود.
![]() |
| پرتره «زایش ونوس» ، اثر نقاش ایتالیایی- ساندرو بوتیچلی |
اما عصر نوزایش که بر
محوریت تفکر اومانیستی بنا نهاده شد، نوید عصری جدید برای بشر بود. عصری که پایگاه
آن در میان دگراندیشان فلورانس بود. فرانچسکو پترارک، میکلانژ ، لئوناردو داوینچی
، لورنتسو گیبرتی و ... از نخستین دگراندیشان این عصر تازه بودند. تفکر جدید هرچه بیشتر پیش میرفت، تمام ابعاد فرهنگی، هنری، سیاسی ، اجتماعی و حتی
دینی اروپا را با چالش تغییر روبرو میکرد.
برخلاف اروپا که در حال
دگرسانی کامل در همه زمینهها و ابعاد بود، دنیای شرق بهویژه دنیای اسلامی کاملاً درسرازیری جهل و خرافات
موجود پیش میرفت. دنیای اسلام که در زمان خلافت عباسیون جایگاه و منزلتی درخور
توجه در تاریخ کسب کردهبود، اما جهل موجود در افکار و آرای بلاد اسلامی زمینهساز
عقب ماندگی تاریخی مناطقی شد که اسلام در آن رواج داشت.
شاید بتوان دوران حکومت خلیفه هارون الرشید را
درخشانترین دوران اسلامی و به اصطلاح عصر طلایی این دوران دانست، اما چرا سرزمینهای
اسلامی در جهلی مرکب باقی ماندند؟ نخستین علت را باید در حمله مغول جستجو کرد، یورشی
که سبب یاس و سرخوردگی تاریخیِ مردمان سرزمینهای اسلامی شد، یاسی فلسفی که تا
چندین نسل پس از حمله نیز در وجود مردمان این سرزمینها رخنه کردهبود.
این یاس و سرخوردگی سبب
رواج گسترده تفکر زهدگرای و صوفیگری در
میان مسلمانان شد که این تفکرات سرانجام زمینهساز ایجاد تفکر شیعی در ایران عصر
صفویان نیز شد. زمانی که در اروپا بزرگانی همچون : نیکولاس کوپرنیک ( که نظریه
زمین مرکز در کیهان را به چالشی اساسی کشید و نظریه خورشید مرکز را ارائه داد) ،یوهان
کپلر( پدر ستارهشناسی نوین) ، رنه دکارت ( که شاکله صحبتش حذف خرافات و سنجش عاقلانه بود) و ... در حال ایجاد
تغییراتی بنیادین بودند، در ایران افرادی
همانند «مقدس اردبیلی»، «محمدباقر مجلسی» و ... در راس هرم علمی ایران بودند که
روز به روز سبب گسترش خرافات و عقبماندگی بیشتر در این سرزمین میشدند.
![]() |
| نیکولاس کوپرنیک- منجمی که برای نخستین بار نظریه زمین مرکز را رد و به جای آن نظریه خورشید مرکز را مطرح کرد. |
یکی دیگر از تفاوتهای
شرق و غرب، تمایز در نقطه نظر و دیدگاه آنها راجع به فلسفه بود. تفکر فلسفی
دگراندیشان اروپایی در عصر رنسانس، بر آرای
فلسفه افلاطون استوار بود و بر اساس آرای او فلسفه جدید را بنا نهادند، اما سنگ
بنای تفکر فلسفی مسلمانان بر آرای ارسطو استوار بود. افلاطون دیدی آرمانگرایانه و جهان شمولتر داشت، حتی نسبت به تساوی نسبی
حقوق زن و مرد اعتقاد داشت، حال آنکه تفکر شاگردش یعنی ارسطو سختگیرانهتر بودند.
فلسفه و اخلاق او کاملاً مردسالارانه بود. او معتقد بود شجاعت و عدالتِ مرد و زن
با هم برابر نیست؛ شجاعت مرد در فرمان دادن است و شجاعت زن در اطاعت کردن. او حتی
از لحاظ اخلاقی نیز جایگاه پایینتری برای زن قائل بود، دیدگاه و اخلاقی که
برتراند راسل از آن به عنوان «نفرت انگیز» یاد میکند.
این دو عامل یعنی یاس
فلسفی پس از حمله مغول و تفاوت دیدگاهِ فلسفیِ شرقِ اسلامی با غرب، سبب عقبماندگی شرق نسبت به غرب شد.
فیلسوفان اسلامی به این دلیل آرای ارسطو را مبنای فلسفه خود قرار دادند که در واقع
قرابت بیشتری با آموزههای اسلامی داشت. تفکرات اشتباهی که ارسطو بنیان نهاد تا
سدهها پس از او بسیاری از دگراندیشان غربی را بر آن داشت که اشتباهات او در
اخلاق، نجوم، سیاست ، جامعهشناسی و ... را حتی به قیمت از دست دادن جانشان هم
شده اصلاح کنند ،حال آنکه این آرا به راحتی در لایههای فلسفی و زیرین تفکر اسلامی نفوذ کردند و تا به امروز نیز بدون
تغییر باقی ماندهاند.


هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر